مامانم فوت شده داره ازدواج میکنه هی اونو زنه قربون صدقه هم میرن هی بهم عزیزجان عزیزجان میگن
همش تفریح میرن درصورتی که وقتی مامانم بود ناز میکردجایی بیاد
دیشب قضیه مهریه شد کم کردیم دوساعت زنه پشت گوشی گریه میکرد بابام قربون صدقه ش میرفت که ناراحت نباشه اون همش میگف دوسم نداشتی مهریه کم زدی
رفتیم بیرون بستنی بخوریم قاشق دهن زده همو بهم دادن خوردن😐😐
اصلا خیلی حس بد وچندشی دارم چون این رفتارارو بابام و مامانم نداشتن باهم البته شاید اوایل زندگیشون داشتن ولی تایادم میاد خیلی معمولی بودن
انگار زنه هوومه به جای زن بابام
چیکارکنم باقضیه کنار بیام
الانم شرط گذاشته مهریه کم شده دخترتم همیشه باهامون بیرون میاد جایی بشینیم صندلی وسط مابشینه دیگه تنهای بیرون نمیرن