من کنکوری بودم پایه خوب بودم ولی دوازدهم شل شدم رشتم ریاضی بود میخواستم همون سال اول تجربی کنکور بدم خودتون میدونید ک چقدر سخته کنکور تجربی منم افسردگی گرفتم هدف خاصی نداشتم یه رشته میخواستم باهاش برم سرکار فقط همین خیلیم در حد رشته های تاپ درس نمیخوندم چون خودمو باور نداشتم همون موقع ها بود فک کنم اردیبهشت ۴۰۰ گفتم خدایا من میخونم نماز شب هرجی دیگه تو بخوای اصلا هییبیچ اصراری نکردم گفتم خدایا هرچی تو بگی هرچی تو بخوای من فقط یه رشته و یه شهر تو ذهنم بود بازم میگفتم هرچی تو بگی همون سال اول همون رشته و همون شهری ک میخواستم قبول شدم ادلش ناراضی بودم ولی الان میفهمم من رو خدا واسه این مسیر ساخته اینو گفتم باور داشته باشی ک میشه
یکیو دوست داشتم هر کار کردم نشد از مسجد رفتن بگیر و نماز شب ...به این نتیجه رسیدم از خدا بخواه یا میده یا نمیده ..نیاز به این کارها نیست ..حالا بعدش اگه به خواسته ت رسیدی میتونی نماز شبتم بخونی
یه چیز دیگم یادم اومد من یه دوستی داشتم ک خییییلی دوسش داشتم و همیشه دوست داشتم بهم پیام بده و.. اون موقعا هم نمازشب میخوندم همش خودش اول میومد پیام میداد