از روزی ک من با شوهرم نامزد کردم عادت به فروختن
طلا رو شروع کردم چون دوسش داشتم هر جا گیر
و گرفتی داشت دلم نمیومد ناراحت و کلافه ببینمش
خودم پیشقدم میشدم و راحت از طلاهام میگذشتم
ولی این اخرین و تکه طلایی ک واسم مونده
و خیلی خیلی برام با ارزشه تا بحال برای هیچکدوم
از طلاهایی ک از دست دادم غصه نخورم
ولی این برام خیلی فرق داره یادگار روزای خوشمه
یادگار عزیزترین ادم زندگیم بوده
ولی از طرفیم نمیتونم شاهد غصه دخترم بشم
خیلی وقته نتونستم براش لباسی کادویی
چیزی بگیرم خیلی تو فشار و مضیقه ی مالی
گیر کردیم چاره ای برام نمونده از طرفیم با وجود مدرسه
بچها و شهریه سنگینشون دیگه از پس پرداختشون
بر نمیاد شوهرم با تک تک کلماتی ک نوشتم
اشکام سرازیر شده
ای کاااش مجبور نبودم