مامانم یه پسر خاله داره ۲۴ سالشه
من ۱۸ سالمه
اونا تهران زندگی نمیکنن
ما کلا اونو یکی دو سال یه بار میبینیم
من مهندسی عمران قبول شدم دانشگاه تهران هم قبول شدم و به خاطر این انتخابش کردم که شهر دیگه نرم
اون مثل اینکه هنرستان مکانیک میخونده دانشگاه شهری که زندگی میکنن رفته ۲ سال بعد از دانشگاه اونده بیرون سربازه داخل یه مکانیکی کار میکنه
بعد الان نشستن منم نشسته بودم شروع کرده به مسخره کردن من و ... تیکه انداختن به رشتمو عمله بنا میخوای بشی و... چمیدونم قدیما آدم میرفت سر ساختمون اجر مینداخت بالا الان شده رشته و....
الان باز میگفت برو سیمان بردار و.. برای خونه یه بنا کارگر میخوایم تو بیا
پاشدم رفتم اتاقم
مطمئنم دوباره قراره چرت و پرت بگه
چی جوابشو بدمم