جواهرجان شوهرت یهو امروز از اینرو به اونرو نشد که
چند روزه داره دور و برت میاد با بهانه های مختلف
اول ذهنیتش این بود زود برمیگردی سمتش با کوچکترین راهی که ازش ببینی
هی کم کم دید نمیشه تا اینکه دیگه دید باید خودش بیاد مستقیم بگه بیا کنارم
ولی اصلا اصلا راحت قبولش نکن جواهر
باید یه تغییر اساسی ایجاد کنه توی خودش با درمان و تراپی
خیلی بد کرد باهات
اینکه گفتی جلوی خواهر و برادراش راجع بهت اونجوری گفته خیلی ناراحت کننده س
این دفعه بهش بفهمون که به معنای واقعی چیزی ازت باقی نمونده واسش
اینجوری میترسه و باورش میشه داره از دستت میده
اگرچه واقعا از دست داده تو رو اما به حساب اون اینجوری نیست و هیچوقت اینو باور نمیکنه چون به طرز بیمارگونه ای بهت وابسته س
تفاوت وابستگی و دلبستگی اینه که توی وابستگی اگه اونی که دوسش داری ازت دور بشه حالت بد میشه و زندگیت مختل میشه
اما توی دلبستگی اونی که دوسش داری اگه ازت دور بشه درسته که دلتنگش میشی اما حالت بد نمیشه و از کار و رندگیت نمیفتی
این وابستگی که شوهرت بهت داره شاید بتونه اهرم فشار باشه برای تغییرش
اگرچه جواهر یه چیزو بدون
آسیبها و اختلالات روانی اکثرا فقط قابل کنترلن
یعنی حتی توی سن های پایینتر هم کار زیادی نمیشه برای درمانشون کرد
اگر هم هیچ اقدامی برای درمانشون نشه با بالا رفتن سن شدیدتر میشه
اما با دارو درمانی و یه سری تکنیکها و مهارتهایی که به اون شخص و خونوادش یاد میدن جلوی شدت و آسیبای بیشترشو میگیرن و شرایط رو قابل کنترل میکنن تا حدی
یعنی میخوام بگم در بهترین حالتم این آدم رو با همین ویژگیها اما متعادلتر و کنترل شده تر باید بپذیری