بچه ها برادر من اصلا برام برادر نبود هیچوقت هیچوقت بهم محبت نداشت داشتا ولی خیلی کم درحد میکروسکوپی
نه تنها بارها و بارها منو کتک زده از پله ها منو کشونده پرتم کرده همه کاری کرده جوری که وقتی نامزدم کبودیام دید فکر کرد بهش خیانت کردم و جای بوسه عاشقانه ست!
و اینکه به شدت با نامزدم مخالفه صبح روز نامزدیم وقتی من آرایشگاه بودم باهاش دعوا کرد از خونمون بیرونش کرد و کل مراسم توی قیافه بود
و از اون زمان یهو خیلی داره محبت میکنه منو میبره خونشون میبره مطب زنش بعدم با زنش سه تایی میبرتم شام بیرون خرجای لاکچری بعد کسی که کل چت های ده سال اخیر همش دو صفحه نمیشد هر روز بهم پیام میده زنگ میزنه خبر میگیره توی بیمارستان چکار کردم چی شد استاد اومد چی گفت چی درس داد مریضام چیا هستن خلاصه بگم ۱۸۰ درجه رفتارش عوض شده منم حقیقتش واقعا از بچگیم کمبود محبت داشتم از سمت برادر و همین باعث شد انقدر راحت با نامزدم با همه بدیاش با همه توهیناش با همه تفاوت فرهنگیا با همه شکاک بودنش با همه تهمت ها با کنترلگر بودنش کنار بیام و محبتشو دوست داشتم و الان که محبت که سمت برادر میگیرم واقعا دلم میخواد جدا شم و خودمو از این بدبختی نجات بدم و خودمو آزاد کنم ولی مامانم همش توی گوشم میخونه خام محبتاش نشو یادت نره چطور کتکت میزد چطور روی پله ها کشودنتت زنگ میزنه پیام میده قصدش محبت نیست قصدش کنترله و فقط میخواد این رابطه کات بشه و دوباره برگرده مثل سابق
واقعا نمیدونم چکار کنم توی رابطه بمونم یا نه