2777
2789

سوم راهنمایی بودم که پدرم مرد و دو سال بعدش برادر جوونم که 3 تا دختر داشت بیماری سرطان گرفت و از دنیا رفت حالا ما بودیم و یه خونه پر از یتیم و فقر و نداری.هفده سالم بود که تو خیابون یه مرد ظاهرا پولدار بهم شماره داد و باهم آشنا شدیم و من علیرغم اینکه دوازده سال از من بزرگتر بود و ظاهر ش اصلا به دلم نمیشست فقط برای رهایی از فضای غم بار خونه و درد و رنج بی پولی زنش شدم خوشگل و ظریف بودم و زن یه نره غول شده بودم ظرف چن ماه پشیمون شدم اما امکان طلاق نداشتم درسمو ادامه دادم و همش پسرهای جوون و خوش قیافه سر راهم قرار میگرفتن اما من دیگه متأهل بودم یه حسرت عجیب همیشه ته دلم بود رفتم دانشگاه و پشیمون از انتخاب اشتباهم چند باری هم همکلاسیهام فک کرده بودن همسرم پدرمه و این خیلی منو عذاب میداد.حالا ده سال از ازدواجم میگذره و یه دختر دو ساله دارم اما هنوزم همسرمو دوس ندارم هنوزم خجالت میکشم جایی باهاش ظاهر بشم حالا دیگه دردام عمیقتر شدن حالا اختلاف فرهنگ اختلاف عقیده اختلاف تحصیل و سطح هوشی و حتی طرز حرف زدن همسرمم برام عذاب آور شده دیگه خسته شدم از این همه تحمل احساس میکنم جوونیم تباه شده...خسته ام...

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بیچاره اون موقع که از فضای غم بار خونه نجاتت داد,, خرج تحصیلت کرد,, بهت ارزش داد نره غول نبود,, حالا. 😞😞دلم واسش سوخت اختلاف فرهنگ,, تحصیل. 😖


کسي چه ميداند...شايد اين جهان،جهنم جهان ديگريست....
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز