خیلی سخته خیلی
پسر من یکسال کولیک داشت یکسال شب از ساعت ۷ غروب تا نصف شب گاهی تا صبح باید میچرخوندمش شب هایی که شوهرم شیفت بود گاهی همسایه ها دلشون برام میسوخت ساعت دو و سه نصف شب میومدن در میزدن میگفتن بده ما بچرخونیمش یه ساعت استراحت کن
به مای بی بی حساسیت داشت ۳ ماه اول توی یکساعت شاید ۱۰ بار دستشویی میکرد و مدام در حال شستن لباس هاش بودم
از طرفی دخترم کلاس اول بود همش باید به درس هاش میرسیدم روزای سختی بود