دلتنگ اون روز که برف میومد نشسته بودم تو پارک و با دوستام بستنی قیفی میخوردیم
دلتنگ اون روز که امتحان فیزیک داشتم
دلتنگ اون روز که رفته بودم ارشاد واسه نوشته هام
دلتنگ اون روز که توی اتوبوس نشسته بودم و با هندزفری آهنگ گوش میدادم و دوستم و پارتنرش هم بودن و هي باهم چرت و پرت میگفتن و من هی صدای آهنگ رو بیشتر میکردم که از شرم آب نشم با اون حرفاشون بعد هم انداختمش بیرون از سرویس اونا هم دوتا بطری آب ریختن سرم
دلتنگ اون روز که موهامو بافت