نامزد که بودم واسه نامزدم یه تولد خیلی خوب گرفتمذخونه مادرشوهرم اما وقتی برادر شوهرمو خانومش اومدن از اول تا آخر برادر شوهرم ایراد گرفت همش میگفت زندگی به این چیزا نیست که آدم باید واقعی دوس داشته باشه اینا خرج الکیه ولجرخیه فلانه انقدر گفت تا کار منو بی ارزش کنه بنظرتون چرا اینجوری میگفت حسودی کرده بود یعنی 
آخه یه تولد گرفته بودم کل خاندانشون تو عمرشون ندیده بودن همچین چیزی