واقعا یکی می گفت از یه سنی ب بعد خونه نمونید برید😐حالا میفهمم کلا میشینم پیشش پا میشه میره یه جا دیگه
شام نخورد شاممو بردم تو حال پیشش بخورم گفت گمشو برو آشپزخونه بخور ریختتو نبینم 😐همه بم خندیدن
منم شونه ام رو انداختم بالا اومدم خوردم الان باز اومدم نشستم تو حال پیش بابام اینا صورتشون کرد اونور 😐الکی الکیا😐میگه ازت متنفرم 😐
چون ابجیم بهم حسودیش میشه😐 نمیدونم ب چی پلی بشدت حسوده و فتنه گر😐
اینا مهم نیست نمیزارن من برم جایی اصلا بیرون نمیرم😐
بهم پول هم ندادن برم دانشگاه آزاد 😐چ
رسما دارم گوه میخورم تو این زندگی