آره بخدا یعنی با بی توجهی و اذیتش دیگه جون به لب شدم.
ولی به خاطر بچه هام باید تحمل کنم چاره ای ندارم.
بهش گفتم روزی که بچه ها سر و سامون بگیرن از این خونه برن، پشت سرشون منم رفتم، تو بمون و ننه بابات.
یعنی اصلا از خداشه برای اونا خوش خدمتی کنه همش اونارو سوار ماشین میکنه از این شهر به اون شهر ولی ما رو همراه خودش نمیکنه.
باورت میشه انقد تو خونه موندم آداب معاشرت از یادم رفته.
حتی حق ندارم با بچه هام از خونه برم بیرون
تا بیاد خونه ببینه نیستم یه دعوایی راه میندازه بیا ببین که کجایی چرا خونه نیستی
گفتم نگو خونه بگو اسارتگاه و منم اسیرت