خانواده ی خالم از وقتی ازدواج کردم خونه خریدم بچه دار شدم انگار با ما غریبه شدن. 
یهو از ما فاصله گرفتن قطع ارتباط کردن 
دختر خالم رفتارش عوض شد باهام. هم پدرم هم شوهرم میگن دختر خالم بهم حسادت میکنه درصورتی که همه جوره از من سره من دوریم از همدیگه. 
بچه که بودیم مادرم چقد وقتشو برای فامیلاش تلف کرد مارو از درس و اینده اننداخت. همش فامیلاش میومدن یه هفته خونه ما 
خونمونم کوچیک مارو با خودش مینداخت دنبالشون کل بازارو میگشتیم یه کلاس مارو نبرد. 
یا همش میبردمون سه ماه سه ماه شهرستان خونه هاشون. 
با داماداشون میامدن چقد پدر مادرم برای اینا سنگ تموم میذاشتن اما من ازدواج کردم محلم ندادن بچم بدنیا اومد نیومدن دیدنیمون مامانم برای عروسیاشون و بچه داریاشون مارو میکشوند چند ساعت راه تا بریم خونه هاشون
الان نه زنگ میزنن نه سز میزنن قایمکی میان و میرن من سه سال عروسی کردم یبار نیومدن سر بزنن  . 
تصمیم گرفتم دیگه کلا باهمه شون قطع ارتباط کنم منم حتی عیدی به عیدی ام زنگ نزم محل ندم. قبل از عقد من باهامون اینجوری نبودن