دارم روانی میشم از دستش دو روز پیش تولدش بود 
دخترم دلش میخاس باباش رو سوپرایز کنه
هر چی تو این مدت پول داشت جمع کرد رفت کادو 
خرید و کیک و شیرینی ک مثلا بابای بی لیاقتش رو سوپرایز 
کنه شوهرمم بدون اینکه خبر بده یهو زود از سرکار اومد 
خونه در زد منم فکر میکردم همسایه ای کسیه
یهو صداش از پشت در اومد پسرمم دوید سمت در
دخترم هول کرد با صدای نه زیاد بلند پسرمو ساکت 
کنه شوهرم از همون پشت در شروع کرد عربده کشی
کلش سه ثانیه م طول نکشید 
تا اومد داخل خونه ظرف غذاش رو پرت کرد وسط زمین
بلند بلند عربده میزد دخترمم با کیک جلوش 
اینم تا کیک دید گف غلط کردین این چیه گرفتین
شما پول از کجا اوردین و شروع کرد به من و دخترم
فحش دادن دخترمم زد زیر گریه دیگه این سگ 
مگه خفه میشد تا دوساعت همینجور عربده میزد 
و فحش میداد ما هم ساکت زل زده بودیم 
به فرش و گریه میکردیم هر چی از بی لیاقتیش بگم 
کم گفتم زهر مارمون کرد تا دیروز ک از سرکار
برگشت یه چند دقیقه ک گذشت تولدش رو تبریک گفتم
شنید حتی جواب داد بعدم رفت پای گیم بازی 
دیگه من خوابم برد دیگه نمیدونم خود نکبتش
کی خوابید