یادمه هروقت ی چیزی میشد با قدرت شروع میکردم ولی تهش گند میزدم یعنی تنبل بودم و ول میکردم همه چیو .
از لحاظ درسی جزو بهترینها ممتاز بودم یهو اینکه دوستم دیگ نیومد مدرسه منم دیگه نخوندم و همه فکر کردن بخاطر اون ضربه روحی خوردم ولی نه خودم منتظر بودم از یجایی ول کنم همه چیو براوهمون دوستمو بهونه کردم...
سال کنکور مادرم سکته کرد جوری که روز کنکورم icu بود منم ک از قبل درس نمیخوندم کلا کتاب پرت کردم مدام میرفتم پیش مامانم . همه گفتن محبوبه درسخون بود طفلی شانس نیاورد سال ۸۷ کنکور داشتم. خراب کردم
سال بعدش خواستم کنکور بدم یهو زنداداشم مریض شد و مادرم رفت پیشش .. روز قبل کنکور پشت تلفن گفت عزیزم الهی بگردم بازم پیشت نیستم پارسال خودم مریض بودم امسال زنداداشت ... منم گفتم ایراد نداره درصورتیکه واقعا بودن مادرم تو روز کنکور اونقدری تاثیر نداشت ...
یادمه ی مهدکودک دیوار ب دیوارمون بود سروصدای اونو بهونه کردم درسم نخوندم
رسید ب ازدواجم اونقدر پرتوقع بودم انگاری مدرک دانشگاهم خیلی تاپ ه .. همه رو رد کردم تا پدرم فوت شد .. من بچه بزرگ خانواده بودم همه دوست داشتن زودی شوهر کنم ولی خب با غرور جلو همه وایسادم گفتم نه. تا زمانی ک مستقل نشم از نظر مالی . شوهر بی شوهر .. وقتی بابام فوت کرد خودمو مقصر میدونستم ک عروسیمو ندید
ازدواج کردم وسخت نگرفتم.. گفتم بزار شوهرم کنم تا خواهرای کوچکتر از خودمم برن .
ب هرحال تو زندگی با این مرد که کاری جز فحاشی . توهین وکتک بلد نبود بازم زیاد مقاومت نکردم فقط میگفتم جرا اینکار میکنی !
بازم مثل همیشه نجنگیدم.. تا اینکه بهم ثابت شد دلش با ی زن دیگه س .. شاید باورتون نشه ولی زیاد غصه نخوردم .. طلاق گرفتم
و الان برگشتم
دوباره میگم باید آیندمو بسازم !! ولی وقتی ب گذشته نگاه میکنم و به خودم میبینم اصلا توانایی شو ندارم .
من هیچوقت نمیدونم ۷ صبح تا ۴ عصر بکوب سرکار. باشم .
من هیچوقت هیج مهارتی نداشتم .همیشه با قدرت شروع و درانتها گند میزدم
همیشه دوس داشتم مثلا ساعت ۹ برم سرکار و ۲ برگردم ولی نمیدونم چکار که با روحیه تنبل بودنم و بدون مهارت و بی اعتماد ب نفسم میاد؟؟.بنظرتون ۳۷ سال سن برا آزمون و خطا بس نیست ؟ از مردها هم که کلا حالم بهم میخوره
بنظرتون برا آیندم چکار کنم ؟؟ اصلا چکار میتونم کنم به علافی و مفت خوری عادت کردم