صبح واسه بچه ها غذا پختم
یه کم صلوات و نادعلی و اینا خوندم
۱۲ یادم اومد دخترم فسنجون دلش میخواسته 
یه کم فسنجون پختم یه کمش را هم حمدشفا خوندم بهش بردم واسه برادرم که بیماره
بچه ها اومدن نهار خوردیم
بردمشون کلاس ورزش آوردمشون
نوشتن سوالای درسی بچه ها
شام پختم
نماز و ختم قران واسه سلامتی برادرم
فیلم آیفیلم زیر آسمان شهر و باران
بعد هم صلوات و گوشی