عید رفته بودیم شمال
. با همسرم و شوهر خواهرم و خواهر شوهر خواهرم. و زن عموی داماتموم هم باهامون اومدن تو جنگل بریم. موقع رفتن اونجا درخت پرتقال بود همسرم گفت بیا برات بکنم بخور گفتم پرتقال از کجا گفت بیا بابا برای باغ داییه به مسخره گفت
یه ذره جلوتر مرغ بود که تخم کرده بود تو کُلبَش
رفتیم دیدیم بعد من داد زدم بچه ها بیایین اینم تخم های دایییه 😂😂😂😂😂😂😲😲😲😲
قیافه هاشون دیدن داشت😆😆😆