همیشه وقتی دنبال دلیل مشکلات در تو بودم، به چشمای ترسیده تو که توش خشم هم دیده میشد می رسیدم. تو هیچ وقت دلیل رو بهم نمی دادی. انگار از دلیل تو دستای مشت کرده کوچیکت محافظت می کردی و اونقدر مشتات رو بهم فشار می دادی که من نمی تونستم درونش رو ببینم.
من سعی می کردم بهت نزدیکتر بشم. اوایل با هر قدم من به سمت جلو تو چند قدم از من فاصله میگرفتی. کم کم اجازه دادی بهت نزدیک بشم و تو رو در آغوش بگیرم؛ اما همچنان مشتات رو لجبازانه محکم می بستی.
برام عجیب بود که چرا اجازه نمیدی بهت نزدیکتر بشم. من معتقد بودم که دلیل و راه حل یک سری از مشکلاتی که داشتم تو دستای توئه. اما امشب دلیل رفتارهات برام واضح و روشن شد. فهمیدم که چرا به من اعتماد نداشتی و از من می ترسیدی؛ چرا مشتات رو باز نمیکردی و چرا به من اعتماد نداشتی...
من کسی بودم که بهت آسیب زدم.
امشب موقع شستن ظرفا، این حرفا توی سرم مرور میشد:
"تو احساس بدی نسبت به خودت داری چون کسی که می خوای ی روزی بهش تبدیل بشی داره نگاهت می کنه و کارهاییکه داری انجام میدی رو دوست نداره."
فکر می کنم من به خودمون اجازه زندگی ندادم. من همیشه انتظارات بالایی از خودمون داشتم و همیشه ی گوشه ای از قلبم می دونستم اون نقطه ای که دنبالشم دست نیافتی هست. نمیدونم چرا در عین حال که انتظارات بالایی از خودمون داشتم، اینقدر نسبت به خودمون بی اعتماد بودم؛ اما امشب این رو فهمیدم که چرا از خودمون انتظارات بالایی داشتم.
دلیلش این بود که فکر می کردم ما مسئول نجات خودمون، مادرمون هستیم.
چون فکر می کردم که ما راه حل تمام مشکلات خانواده یا حداقل فرار از اون مشکلات و شرایط هستیم.
همیشه بهت سخت گرفتم و تو رو از اشتباه کردن ترسوندم، چون فکر می کردم اشتباه کردن ما به این معناست که قراره همیشه تو این زندون باقی بمونیم. چون فکر می کردم اشتباه کردن ما به این معناست که داریم مادرمون رو ناامید می کنیم. فکر می کنم هنوزم همین طورم.
نمیدونم چرا همیشه خودمون رو مسئول حل مشکلات بزرگترها می دونستم. شاید چون از بچگی شاهد دعوای پدر و مادرمون بودیم. شاید چون از بچگی مادرمون در مورد مشکلاتش باهامون درد و دل میکرد.
میخواستم ازت عذرخواهی کنم و بگم که الان دلیل ترست از خودم رو میدونم. طبیعیه که تو نسبت به کسی که بهت آسیب زده بی اعتماد باشی.
من دلم میخواد رشد کنم و رفتارهای اشتباهم رو اصلاح کنم. لطفا کمکم کن.عزیزم وقتی با تمام وجود شکستی و درد کشیدی وقتی اون حرف هایی که حقت نبود را شنیدی و من نتوانستم از خودم دفاع کنم از صمیم قلبم ازت عذرخواهی میکنم این تو بودی که این مدت این سینه دردناک این زخم قدیمی و کهنه رو در درون خودت نگه داشتی بابت تک تک اشک هایی که ریختی متاسفم بابت تمام لحظه هایی که احساس بی ارزشی کردی متاسفم منو ببخش که خوب بلد نبودم ازت مراقبت کنم قسم میخورم از این به بعد هواتو داشته باشم و ازت به بهترین نحو مراقبت کنم دوستار تو فاطمه 🙏🏻😔💘😍