یه جوریه کلا انگار مثلا از بچگی تو گوشش خوندن زن هیچ جایگای نداره یک بار تو دوران نامزدی برگشت بهم گفت تو رو اندازه زنداداشام دوست دارم 😐بعدشم با جاریم و بارادرشوهرم دعوام شد انصافا حق با من بود رفت  تو تیم اونا جوری که برادرش میخواست منو بزنه جلوشو نگرفت بازم شوهر خواهر شوهرم یکم غیرت به خرج داد رفت یقشو گرفت گفت دعوا داری بیا با من دعوا کن دست رو زن بلند نکن .
الانم تازه دیشب فهمیدم دشتگاه چند میلیاردی قسطی خریده چون با برادرشوهرای مجردم شریکیم میگه دستگاه رو میخوام بدم داداشم کار راه بندازه دستگاه رو یک شبه نخریده که ماه ها شاید حرفش بوده اما به من نگفته چون اصلا ادم حساب نمیکنه که بگه در کل زندگی برام زجر اوره به خودشم گفتم داره کاسه صبرم لبریز میشه هیچی بلدنیست نه محبت نه روابط زناشویی یه مجرد در بند تعهد هستم هیچوقت طعم عشق رو نچشیدم دلم برا خودم میسوزه کاش بتونم تا یکی دو سال دیگه بزنم بیرون از این زندگی