دیگه بعدش جدی تصمیم به کات گرفتم که پشت تلفن مثل یه بچه گریه میکرد و میگفت توروخدا نرو.
منم دلم سوخت یه فرصت دادم..این آدم حوریه که وقتی سر شیفته و دورش خلوته لحظه به لحظه زنگ میزنه و پیام و...ولی تا میرع مرخصی و چشمش به دوست و رفیق اش میوفته من میشم اولویت اخرش
تا همین دیروز پریروز.دخترا من نمیخوام خودمو بی گناه جلوه بدم منم خیلی هی با قهر و آشتیام اذیت میکردم ولی هر دفعه تا وقتی سر شیفته بود خودش پیگیر آشتی شدن میشد ولی مرخصی نه.
باباش سکته کرده بیمارستانه این ادمم الان اومده مرخصی یذره هم باهم دعوا کرده بودیم و من گفتم کات کنیم ولی خب این بین ما عادیه که بگیم بعد باز بهم برگردیم.
امشب داشت از تلویزیون کربلا رو نشون میداد من برای باباش دعا کردم بعد بهش زنگ زدم دیدم با یه لحن سرد گفت برو و من عروسک دستت نیستم یا میری یا میای یه صداهای بدی در میورد معلوم بود رفیقاش پیشش بودن که شیر شده بود.بعد قطع کردم برای پیام نوشتم که فقط میخواستم بگم واسه بابات دعا کردم دیگه ام مزاحمت نمیشم.بعد دیدم زنگ زد که حوصله تایپ ندارم جوابتو با زنگ بشنو.بابای من نیازی به دعای تو ندارع و آخرشم گوشیو روم قطع کرد.زبونشم حسابی دراز بود.
نمیدونید چقدر حالم بد شد و گریه کردم
به هیچ پسری اعتماد نکنید