ببخشید ولی از این حرف ها میزد کلا
از اوووون حرفا ها دیگه
منم اوایلش میگفتم نگو خوشمنمیاد سرد میشد میگف بچه مثبتی انگار خواهر برادریم حتی عکس هم خواست از اونجا
سرد ک میشد چون بهش خیلی وابسته بودم و چهره خوب و م قطعیت خوبی داشت میترسبدم از دست بدمش
دیگه مجبوری تحمل میکردم
هیچ فکرشو نمیکردم ی روزی قراره
انقد ک همو دوس داشتیم🥲
بزرگترین پشیمانی زندگیم اینه ک بهش اعتماد کردم
انقد مغرور بودم من
ولی شدم آویزون همچین پسری
از خودم بدم میاد