قبل اینکه برید روی منبر

با موضوع اون تاپیک کار ندارم اما اینجا جای مناسبی برای دردودل نیست.اینجا برای تبادل نظره که خب نظرات می‌تونه متفاوت باشه

الان خودتم زیر دست و پاشون له میشی ، همه ی مادرا خوب نیستند متاسفانه یا همه ی بچه ها بد نیستند 

به عنوان کسی که واقعا عاشق پدر و مادرم هستم و هیچ مشکلی باهاشون ندارم اینو دارم میگم که واقعاً کفرمو در میارن آدمایی که بالای منبر میرن و تا کسی میاد و انتقادی از والدینش می‌کنه ری بهش می‌پرن و سعی می‌کنن بهش احساس عذاب وجدان بدن از مفهوم پدر و مادر یک قدیسه بسازن

و کلا کوچک‌ترین درکی از این قضیه ندارند که آدم‌ها در خانواده‌ها و محیط‌های مختلفی بزرگ میشن و همه ممکنه یک تجربه یکسان از والدین را نداشته باشن

البته به شخصه معتقدم این یک واقعیت ساده است و اکثر افراد بهش واقف هستن

برای همین گاهی فکر می‌کنم بحث آی کیو وسطه

منم پدر و مادر سمی دارم. حلالشون نمیکنم...دراین حد اذیتم کردن

من معمولا پدر مادر بابک خرمدین رو براشون مثال میزنم بعدش دیگه حرفی برای گفتن ندارن :)

دقیقا 

من واقعا مادریو دیدم از بچش نفرت داشت اوایل تعجب کرده بودم مگه همچین چیزی هست اصلا 

یعنی با بچش شبیه دشمنش رفتار میکرد 

اینجا کافیه یه تاپیک بزنی یه‌ مشت از خود راضی میان میگن چراااااااا تووووو نههههه 

اشتباهه 

غلطههع 

تو بدرد نمیخوری 

شروع میکنن‌ به سوژه گرفتن مسخره توهین

مثال میزنی از رفتاراشون؟ میخوام ببینم ملت به چی میگن سمی

بخوام کامل بگم طوماری میشه😭 ببین من دختر اروم،ساکت،محجوب و کم توقع و زرنگی بودم‌شاگرد اول و بی حاشیه و حرف گوش کن.  صبح تا شب باید کارای خونه و داداشامو انجام میدادم،تا انجام نمیدادم مامانم نمیذاشت درس بخونم. منو برای کارهای سخت و طاقت فرسا،با سن و جثه کمم میفرستاد کمک بابام.‌مثلا تعویض روغن ماشین و باطری ماشین و کارواش و کارهای برقی. معلم خصوصی برادرهای تنبل و بی خاصیتم بودم. هیچ گونه پوشاک و لباسی برام خریداری نمیشد، پولداره بابام،، مامانم به اسم من کلی ازش پول میگرفت برای خودش مرتب طلا و لباس میخرید،من حتی ش ورت نداشتم،یکی بود همونو مدام باید میشستم.‌مانتو و شلوار از دست فروش،سالی یک عدد.‌همین.‌دست و صورتم خشک و دهیتراته بود کرم برام نمیگرفتن. هیچی غیر از یکدست لباس نداشتم.مثل سگ توخونه کار میکردم،کافی بود لبخندی بزنم با دوستم توی خیابون. پدرم مربض روانی عصبی بود،توخونه با کمربند کبودم میکرد. میزد تودهنم.‌بدبین بود،موجی بود.دارو نمیخورد.۵صبح زوری بلندم میکردن صبحانه بزارم برای همه،خیلی نحیف و لاغر بودم،دستام عین پیرزن ها بود شب عروسیم.‌تا ظهر عروسی ظرف شستم و کار کردم. بهم توهین میکردن تهمت میزدن،مامانم فحش ناموسی میداد بهم ،حسادت زیااادی به شخص من داشت،چون پدرم قلبا خیلی دوستم داشت مامانم حرصش میگرفت.تومدرسه و دانشگاه همیشه گشنه بودم پول نمیدادن بهم،اجازه ی کار خارج از خونه رو نداشتم‌ .تا شب عروسی به صورتم دست نزدم و شیو نبود .چون بد میدونستن خاتوادم. با شوهرم هیچ کجا نرفتم تا شب عروسی.‌چون پدرم تعصب مریض گونه داشت. مادرم نذاشت پدرم جهاز بده ،اگه دست خودش بود ۱۳سالگی شوهرم میداد. زوری تا سال دوم دانشگاه درس خوندم. پدرم میگفت درس بخون.‌مادرم میگفت نون خور اضافیه ردش کن. کادوهامو مامانم ازم میگرفت می برد برای خودش. طلا و پول و... تحقیرم میکرد کتکم میزد بیگاری میکشید .همیشه خسته و مریض بودم دکتر نمیبردنم حتی اگه دم مرگ بودم.‌پسر پرست بود. پسراشو میپرستید.خدا ش بودن

تا صبح میتونم بگم اگه باز نیازه.

یادم افتاد گریه م گرفت😭😭😭😭 الان متاهلم و ۳تا نوجوان ۱۲ساله دارم.‌و سالی یکبار میرم سمت خانوادم