و التماس خدا میکردم
شاید باورتون نشه نزدیک ساعت ۱۱ شب که همه خواب بودن رفته بودم تو اتاقم تو تاریکی نشسته بودم
گریه میکردم بی صدا ،به خدا التماس میکردم که هر چی صلاحمه برام پیش ببره کارارو
میدونم بلخره این روزام میگدره .خدا حواسش بهم هست ، تو زندگیم بارها بهم ثابت شده
و میدونم همیشه بهترین چیزارو برام در نطر گرفته
جریان از این قراره که من قصد دارم برای چند تا دانشگاه ایتالیا و همچنین بورسیه استانی ایتالیا اقدام کنم تا اخر امسال
از الان خیلییییی استرس دارم .کلی فکرای نگران کننده میاد تو ذهنم
کلی اگه
وایییییییییی
یواش یواش دارم مدارکمو آماده میکنم
فک کنم حسابی قراره ریزش مو بگیرم و بدنم بهم بریزه
استرس اومده سراغم
تپش قلب دارم میگیرم
از یه طرف دوروزه یه حس تردید مضخرف دارم
دیشب خیلیی حالم بد بود
به خدا گفتم نمیخوام هیچی زوری ازت بگیرم
من کارامو انجام میدم تو این راه
ولی بازم هرررچی خودت بخوای
کانل سپردم دست خودش
ولی در کنارش دارم تلاش خودمو میکنم
تاحالا چنین حالی داشتید؟؟؟
حالم خوب نیست راستش
وقتاییم حالم خوب نباشه باید از خونه بزنم بیرون
چه کنم