دیروز کلید گرفتیم امروز رفته بودم تمیز کنم الان اومدم خونه که یچایی بخورم نیم ساعت دیگه برم دنبال پسرم یهو مادرشوهرم جای خسته نباید ومبارکه گفت وای الان علی(اسم الکی شوهرم) داشت انقد غر میزد که چه غلطی کردم خونه رو قبول کردم و نمیتونم اجاره بدم تو این اوضاع و این حرفا اصلا همیشه میزنه تو ذوقم الان میبینه خوشحالم میخواد از دماغم در بیاره