خب نمیشه
ببین دختر دایش باردار بود به من نگفته بود
زایمان کرده بود به من نگفته بودن
چون بچه پنجمش بود من اصلا به ذهنمم نمیرسید که این دیگه بچه بیاره بعد تو یه مهمونی بچشو بغلش دیدم با تعجب گفتم این بچه مال کیه؟!!!!! اینقدرر زشت شد...حالا میگن من چشمشون زدم! اخه خیلی تعجب کردم
من نمیدونم این مادرشوهرا چرا نمیمیرن
پدرشوهر بهتره تا مادرشوهر😁
ببخشید
ریدن میاد خونت
منم اینقدر سردم باهاش که خودش میدونه دوست ندارم بیاد پیشم
اه یاد مادرشوهرسابقم افتادم اعصابم خرد شد.یه بار زنگ زده بود اطلاعات جمع کنه فکر میکرد من خونه نیستم عین بازجویی یه لیست سوال از پسرش میپرسید اونم چیزای احمقانه که اصلا نمیدونم به چه دردش میخورد پدرومادر من کی میان؟کی برمیگردن؟کجاها قراره بریم؟کدوم هتل؟
همه رو از قبل از منم پرسیده بود گفته بودم تا ببینیم معلوم نیست. یکی نیست بگه بدبخت خب این اطلاعات به چه دردت میخوره؟
خب از این به بعد سعی کن رو خودت کنترل داشته باشی واکنشت زیاد نباشه حتی وقتی هم فهمیدی به یه مبارک باشه اکتفا کن از هرکسی هرچیزی توقع داشته باش که تعجب نکنی مثلا دایی شوهرت سه تا زن بگیره مامان بزرگ شوهرت حامله بشه هررررچی.
من هم دقیقا همینجوری ام میرم مهمونی کللللی تغییرات میبینم همه رو با لبخند و سکوت رصد میکنم
میگفتی نمیدونم میوه داریم یا نه زنگ بزن از شوهرم بپرس اگه داریم برات بیارم خخخ
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
