نوجوونیم تا یکی دوسال پیش انقد بحث و دعوا و کتک کاری کردیم که میخواستم از خونه فرار کنم اصلا حالم ازش بد میشد بچگیم خیلی خوب بود یهو نوجوونی به اختلاف خوردیم تا ۲۲ سالگیم مثلا من بیرون میرفتم یا دیر میومدم خونه میترسید بلایی سرم بیاد نمیتونست ابراز کنه پرخاشگری میکرد منم درکش نمیکردم جواب میدادم کار بالا میگرفت
الان خیلی وقته اون ماجراها گذشته فهمیدم بنده خدا خیر منو میخواسته بلد نبوده ابراز کنه واقعا هم یجاهایی داشتم به بیراهه میرفتم خدا کمکم کرد
مثلا از یک دوستیم اصلا خوشش نمیومد میگفت اون لاته فلانه بخاطرش چند ماه دعوا و بحث داشتیم دختره فقط فکرش تو پسر و پارتی و سیگار بود واقعا سیگار کشیدن فکر نکنین خیلی دوره آدم ی دوست سیگاری داشته باشه بعد یک مدت بدش نمیاد امتحان کنه جدی جدی داشتم سیگاری میشدم
الان کلا فقط با خانوادم خوبم و چند تا دوست محدود که آدمای خوبین و سرم به کار و درس و ورزشم گرمه