از در که اومدن و نشستن و اینا داشتن ابمیوه میبردن برای عروس داماد.
تو سینی ۴ مدل ابمیوه بود یکیش سفید بود نمیدونم چی بود من خودم اب طالبی برداشته بودم.
بعد دیدم داماد اون سفیده رو برداشت عروس خواست یکی دیگه برداره داماد نزاشت به اون کارکناگفت از همینا براش بیار و سینی رو گرفت گزاشت کنار. هی عروس گفت عیب نداره داماد دید نمیتونه ایمیوه خودشو بده عروس خودشم نخورد وایساد تابرای اونم اوردن باهم خوردن