من اولین عروسم مادرشوهرم با اینکه زیاد ازش خوشم نمیاد و زبون بشدت تلخی داره ولی هیچوقت سرکارکردن تو خونش باهم بحثی نشده یا حرفی چیزی چون وظیفه ی خودمو میدونم انصافا مادرشوهرمم کمک میکنه مثلا اون غذا میزاره من سالاد من ظرفای شام رو میشورم اون ظرفایی ک وسط مسطا درمیاد هیچوقت نشده تذکر بده فلان کارو کن چون انجام میدم
چندروز پیش رفتیم خونه ی مادرشوهرم
میوه و شیرینی و چایی بود یکم تنقلات بود مادرشوهرم گفت تا شام حاضر میشه بیارید بخورید همه هم بودیم من شوهرم پسرم برادرشوعرم پدرشوهرم جاریم و مادرشوهرم من پیش دستی میاوردم پذیرایی میکردم جمع میکردم میشستم این خانمم راحت نشسته بود راستش تو دلم یکم ناراحت میشدم ک از من کوچیکتره بلند نمیشه حتی تو گرفتن میوه کمک کنه شام هم مادرشوهرم پخت دیگه راستش ب ظرفا اهمیتی ندادم جاریم شست آخر ی تابه مونده بود گفت زنداداش تابه رو تو بشور دیگه گفتم باشه بعد دیدم پاشد شست گفتم بزار میشورم گفت نه شستم
دیروز هم رفته بودیم ب دعوت مادرشوهر
دیدم تیکه های مرغ طعم دار کرده مادرشوهرم گفت بزارید فر بپزه دیدم تیکه ها خیلی درشته آوردم خرد کردم جاریمم بود چیدم تو سینی فر ظرفایی هم ک کثیف شده بود شستم
فر خراب بود متاسفانه تند تند خاموش میشد بخدا پنجاه بار بیشتر هی چک کردم هی خاموش شده ینی هی بشین پاشو ایشونم باز همینجوری لم رو مبل خلاصه ب هزار مصیبت این مرغا پخته شد ظرفارو گذاشتم سفره رو چیدم جاریمم کشید غذارو
منم واقعا آنقدر خسته بودم دیدم جاریم شست ظرفارو آخرش گفت جونتو نجات دادم ها از ظرف شستن
ب من برخورد
میخام از این ب بعد موقع پذیرایی صداش کنم بگم بفرما تو پذیرایی کمک کن دولا راست شو ظرفاروهم باهم بشوریم
من اصلا اهل حساب کتاب نیستم بارها شده من ظرفارو شستم اصلا اهمیتی ندادم دوبار پشت هم این شسته اینجور گفت سریع