منی که دوران راهنمایی نمره اجتماعی ام ده شده بود،اون پسر منو مجبور کرد که درس بخونم،مداما بهم لطف میکرد محبت میکرد حمایتم میکرد امید میداد هوامو داشت آنقدر که منو به تراز۷۰۰۰قلم چی رسوند،،،اما حالا که بهش گفتم بمون گفت من ناراحتم که این حس رو به تو دادم و نمیخام باهم ارتباط بگیریم که ذهنتو درگیر کنم،،،،،،،اما من چیکار کنم ،،منی که زمین و زمانو میدوختم بهم روزی ۱۰ساغت۱۱ساغت تا جمعه بعد ازمون پیش اون سرم بالا باشه،،،،بالای هر ورقه برنامه ریزی ام مینوشتم چند روزمانده تا اون، عامل پیشرفتم بود،،الان که من هیچکسو ندارم و به شماها پناه بردم،،بهم بگین چیکار کنم،کارم شده گریه زاری هیچی نمیخورم عملا مثل مرده ها شدم،،،،چندین ساله که همدیگه رو میشناسیم.
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
چی یادش میدی بره بهداشت پسره بگه چی آویزون بازی دربیاره چه لزومی داره یک پسر انگیزه باشه که اکه نباش ...
من نمیخام اصلا اویزون باشم خانوم،نه التماسی کردم نه چیزی فقط گفتم اوکیه موفق باشید،من میتونم فراموش کنم مثل همه که فراموش میکنن،ولی فراموشی زمان بره زمان بر،من نمیتونم زمانمو پای فراموشی بذارم...