من معلمم دیروز رفتم مدرسه بعد کل همکارا هم اومده بودند. داشتم چادرمو آویزون میکردم که یه دفعه یه دانش آموز با مامانش اومد با حالت داد و بیداد مامنش میگفت چرا دیروز سر کلاس شما دختر من دوستش دست کرده توی جیب دختر من پروژهشو برداشته و پاره کرده شما چیزی نگفتی و .... داد میزدااا
بعد من اصصصلا حضور ذهن نداشتم چی میگه همینطوری هاج و واج مونده بودم که این اصلا کدوم کلاسه. ماشالله هر کلاس ۵۰ نفره این حالت تهاجمی داشت حرف میزد چیزی یادم نمیومد
من گفتم من یادم نمیاد همچین اتفاقی افتاده باشه
بعد دوستشم اومد اونم تایید کرد که سر کلاس شما بوده و... منم همچنان تو شوک بودم گفتم تکذیب میکنم اینطور نیست. یکدفعه یادم افتاده این یه پروژه پاره به من داده و من بهش گفتم این یک صفحهش چرا پارهست گفت دوستم بوده و بهش گفتم برو همین صفحه که پارهست رو پاک نویسش کن. همین
یعنی اون ماجرای اصلی سر کلاس من اتفاق نیفتاده بود فقط همین قسمتش بود
گفتم اون پروژه رو میگی بعد ماجرا رو گفتم ولی نگفتم که سر کلاس من پاره نکرده چون معاون اومد وسط حرفم پرید نذاشت باهاش حرف بزنم