من اومدم خونه مامانم ی خواهر دهه ۹۰ دارم امروز جلسه اول تکواندوش بود همش میاد تو حسادت میکنی رفتم تکواندو بعد که برگشت ی مشت میزنه بهم بچم بغلم بود باز ی مشت میزنه از اونور جیش کرده بود به روشویی مامانم اونو تمیز میکرد بعد مشت سرهم حمله ور شد بهم منم یهو دخترمو چنگ زد یکسالشه منم چنگش زدم بعد که مامانم اومد سریع دعوام کرد خواهرم گریه کرد برد اتاق دیدم راجب من حرف میزنم رفتم گوش کردم میگه فقط بهم تیکه میندازه فقط اذیتم میکرد منم اینکارو کردم خدا همکلاسیاشو لعنت کنه رفتن تکواندو کاراته یاد گرفت گف میرم فقط خواهرنو بزنم اذیت کنم بچه های مدرسه رو بزنم هرکی اومد بزنم
یه سری ها اینجور شدن من یه سری دهه نودی و هشتادی میشناسم ماهن ماه
بنظرم مقصر خانواده است
یه وکیلی میگفت ۶۰سال وکالت انجام دادم اکثر شکایات بین کسانی بود که به هم اعتماد داشتند مثلا وقتی یه مبلغی به کسی میدی نمیره ولی وقتی کل سرمایه اتو میدی دستش میذاره میره حالا تو ک کل احساساتتو خرجش کردی میگی چرا یه دفعه اینجوری شد؟؟!
این حجم از غلدری برای این سن واقعا زیاده به خواطر بلوغ هم هست کنترل نشه بدتر از اونم میشه تا ۱۶ سالگ ...
نه مامانم از ترس هیجی هیچکاری نمیکنه بگی ببر روانشناس بهش برمیخوره دلش میگیره تا اخر عمرش نمیبخشه ی زخم میشه ی کینه انگار چکار کردی همچین ادمیه مامان من متاسفانه
و من مطمئنم این بچه نیاز له دکتر داره نشکل داره روانش دیگه ادم میبینه به چشم و اینم بگم بخاطر بلوغ نیس اوایل بچه خوبی بود دوس داشتنی بود ولی بعد ۷ سالگی یهو اینجور شد روز به روز بدتر بدتر شد
دوستان به خواطر بلوغه تمام نوجوان ها همین هستن بسته به محیط تربیت و حجم سختگیری خانواده فقط شدت سرکشیشون فرق میکنه چاره هم مشاوره نوجوان کنترل و نظارت در صورت شدت زیاد غیر قابل تحمل تنبیه هیچکار دیگه ایی نمیشه باهاشون کرد تا وقتی بزرگ بشن
چه خواهر تو پوزی نخورده ای دوبار بزن تو دهنش تا خون بالا بیاره
چی میگی تو من برنم دیکه مامانم نه تنها من دخترم شوهرمم میکشه همراهم عزیز دردونشه من حتی دستم نخورده بهش ی کلام گفتم تو بدجنسی مامانم از راه رسید بهم تومید اونم سریع بازیگری کرد گریه کرد
پس هیچی وقتی بزرگتر خانواده طرفشه پرو میشه به خدا من اینجوری رفتار کنم با این سنم مامانم جرم میده ند ...
بیچاره بابام چن بار خواست جلوشو بگیره چن بار جلوم گف به مامانم باید جلو این گرفته بشه این بچه وحشی تر میشه روز به روز ابروهای مامانم رفت بالا چشاش چپ شد بابامو ی جور دعوا کرد سه روز باهاش قهر کرد اخم کرد من میترسیدم بجاش دیگه چن بار اینجور شد بعد بابام بیخیال شد