منم مثل شما بودم انقدر خوبی کردم که هم شوهرمو هم خانوادشو از خودم دور کردم یهو به خودم اومدم دیدم شوهرم ازم هی توقع داره خانواده شوهرم هی توقع میکنن چون خیلی خوبی بی جا میکردم .
و تمومش کردم الان هم خودم راخت ترم همم تا کسی بهم خوبی نکنه خوبی نمیکنم .
من سر ظهر جای اینکه بخوابم میرفتم ماشین شوهرمو میشستم میگفتم گناه داره بزار اون بخوابه من بشورم وقتی ماشینو میدید نمیگفت دستت درد نکنه در عوض هزار تا ایراد میگرفت تهشم میگفت میخواستی نشوری بعدش که به خودم اومدم دیگه ماشینو نشستم و انقد کثیف شده بود که نگو یک هفته آزگار التماس میکرد که بشورم اخرم در حد یه تمیزی ساده شستم نبودی ببینی چقدر تشکر میکرد
بله خواهر ادما اینجورین