رفته بودیم شهرستان خونه مادر شوهرم بعد من انگشترم گم شد داشتم دنبالش میگشتم اینور اونور دیدیم جاریمو مادرشوهرم دارن پچ پچ میکنن خودم با گوش های خودم شنیدم به جاریم گفت مرجان از عمد برده انگشترو انداخته تو طلاهای تو.
یعنی طرز فکر روووو نگاه ؟
من از عمد ببرم انگشتر بندازم تو طلای جاریم تا مثلا بگم فلانی انگشتر منو کش رفته .
رفتم دیدم افتاده تو حیاط انگشترم چقدر این حرفش ازارم دادچقدر ناراحتم کرد خدا ازش نگذره.یا هرکدوممون تو شهرستان یه اتاق داریم محض وسایل گذاشتن من اصلا تو اتاق جاریم نمیرم به هیچ وجه بعد مادر شوهرم به من گفت نمیدونم کدوم ذلیل شده ای برده رو تخت اونا یه تشت اب ریخته تختشون بو گرفته گفتم اگر منظورت بامنه من اصلا تو اتاق اون پامو نمیزارم .یک بارم دخترش اش نذری داشت داشتن خبر مرگشون پیاز سرخ میکردن شوهرم گفت بوی پیاز داغ خورد به من یه تیکه نون بردار برام لقمه بیار منم گفتم یه ذره پیاز میگه چیه رفتم بردارم مادر شوهرم عین خره درحال زایمان داد زد که پیاز کم میاد برا چی برمیداری .یه بارم دوقلو های من با کره خره دخترش همسنن دخترم رفت رو سه چرخه اون نشست مادر شوهرم داد زد بیا پایین میشکنه