اونا چون پدرشون در اون حال روانشون خستس و آب شدن پدرشونو میبینن غصه میخورن زبونم لال تا سر آدم نیاد آدم درک نمیکنه من با تمام وجود درکشون میکنم ماهم اعصابمون خیلی ضعیف شده بود جوری شده بودیم که خواهر برادری هم دعوامون میشد با اینکه خیلی خیلی باهم خوب بودیم ولی درد کشیدن مامانم ما رو عصبی کرده بود
اخه جالبه که انتظار دارن من در دهن بچه خامو بگیرم لعنت به من که نمیتونم حرفمو بیان کنم جالبه خودشون همشون با خانواده های شوهر یا قطع ارتباطن یا خیییلی کم همو میبینن و اصن مادرشوهرو آدم حساب نمیکنن
بچه ها تا همتون توی تاپیک هستین یه راهنمایی بکنین من کار همسرم جوریه که اینجا درآمدش خیلی بهتر از شهرستانه خیلی
اما من اینجا خیلی تنهام با دوتا بچه هام و عملا سرکارم هم نمیتونم برم کادر درمانم
الان درخواست انتقالی داده واسه شهرستان یه خونه هم پیش خرید کردیم اونجا بعدش این اتفاق افتاد که ما متوجه شدیم پدر همسرم دیگه خیلی عمر نمیکنن،الان تو دورانی موندم برم شهرستان یا بمونم همینجا بنظرتون کدوم بهتره همسرم هم خیلی مامانیه و قبلا که خونمون شهرستان بود مشکلات فراوان داشتیم اما اونجا امکان پیشرفت خودم راحت‌تره جون مامانم کمک دستم هست
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
