پریود شدم نیاز به تنهایی دارم
مامانم نیست خونه این چند روز دلم نمیاد بابامو تنها رها کنم تو حال
مجبورم برم پیشش بعد تحمل ندارم با کسی حرف بزنم زود عصبی میشم ولی خیلی دوسش دارم
وای خداااا دلم میخواد برم تنها قدم بزنم حداقل به بهانه ی بردن یه وسیله تا جایی باز مامانم اومده میگه واستا با ماشین بریم 18 سالمه دانشگاه قبول شدم رشته ی تاپ درسامو خوندم الان واقعا دلم میخواد آزاد باشم. تا کلمو میکنم تو گوشی میگع کیه میگم دوستمه میگه کدوم و.... اونروز نشستم تو اتاق داشتم ریلز میدیدم دیدم داره آروم به بابام میگه برو ببین چه کار میکنه بابامم گفت خب آدمه داره با دوستاش حرف میزنه بچه ها خسته شدم از کنترل گراییش
خیلی مادر خوبیه دوسش دارم خدا رو هم شکر میکنم بابت چنین نعمت و خانواده ای اما واقعا دیگه خیلی داره منو تو محدوده ی اطراف خودش نگه میداره منم یه حریمی لازم دارم خب