2777
2789
عنوان

حرفای خواستگارم مثل پتکی بود روی پیشونیم🥲💔خیلی دلم‌شکستتت

| مشاهده متن کامل بحث + 1142 بازدید | 66 پست
میدونە دیگەراستم میگەناراحتم...

نمیدونه

توام نمیدونی

تجربه نشون داده وقتی خانواده با ازدواجی مخالف بودن تقریبا صد در صد اون ازدواجا با شکست مواجه شده، حالا شما گرگی و چشمتو عشق بسته

مهمه مگه حرفش؟؟

آرە معلومە کە مهمه 


میگفت😔توهیچوقت نمیتونی جلو‌کسی از خانوادە حرف بزنی

اصلا طرف تو ذهنش این حرفا پلی میشە کە خجالت میکشم حرفتو قطع کنم ولی تو خانوادەت هیچ ارزشی برات قائل نیستن.تو و جسم و قلبت بازیچەی خانوادەت بودە

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

آرە معلومە کە مهمه میگفت😔توهیچوقت نمیتونی جلو‌کسی از خانوادە حرف بزنیاصلا طرف تو ذهنش این حرفا پلی ...

جات بودم پارش میکردم بعد ناراحت میشدم

اگه دیدی جوابتو ندادم درحدم نیستی وقتمو برا پیام دادن دوباره برات بزارم😏

چقد مزخرف گفته، به جه حقی؟چه پرررو خب بابات راضی نیست به زور بگه اره؟

راضی نیس کە نیس

مگە بایام میخواد ازدواج کنە؟؟

من یەبار زندگی میکنم و حق دارم این یەبار رو خودم سرنوشتمو تعیین کنم

خانوادت اگه بهت اهمیت نمیدادن ک ۴ سال مخالفت نمیکردن با همچین کیسی

نمیخواستنت ک از خداشون بود بفرستنت بری از شرت راحت شن

دیر میفهمی ولی امیدوارم وقتی میفهمی ک راه برگشتی باشه

خانوادت یه چیزی میدونه ک این آدمو پس میزنه

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792