بچه ها مامانم پرستار هست و ظهر ساعت ۲ میاد خونه
تا این سنم هیچ اعتراضی نکرده بودم از مامانم
ولی الان تو اشپزخونه بودیم بهش گفتم همیشه همیکلاسیام توی مدرسه میگن مامانم برام ناهار قرمه سبزی درست کرده فلان غذارو درست کرده منم همینجوری نگاه میکنم بهشون هوس میکنم
چون ما همیشه یا ظهرا املت میخوریم یا غذا شب قبلش یکم اضاف میاد میخوریم
دلم گرفت گفتم چون از بچگی خیلی سخت بود برام
حس میکنم مامانم ناراحت شد کاش نمیگفتم بخدا من از زندگیم راضیم مامانمم خیلی دوست دارم🥲