حقققق
من، گوزهٔ شجاع، از عمق معدهٔ تاریک صعود کردم، وقتی قهرمانم از سرکار برمیگشت
دروازه دولت، صندلی خالی چون صحنهٔ نبرد، مرا فراخواند ⚔️
لحظهٔ سرنوشتساز: با غرشی مهیب از درون، جهان لرزید و بمب صدایم ترکید 💥
چشمان مردم و حتی پسر خوشگل، همه به من دوخته شد، چون من دیگر فقط یک گوزه نبودم… من افسانه بودم 😎
و حالا، هر صندلی خالی مترو، چشم به من دارد، منتظر بازگشت قهرمان صدا به میدان 🚀
من حتا داستان رو از دید گوزه هم نوشتم ❤🤣😂