علتشم مشخص نیست به ما اصلاً نگفتن فقط دعوا کردن
روز اول خودشون همدیگرو انتخاب کردن اما الان یگن همدیگرو نمیخوان یه بچهام این وسط هست که به شدت آسیب دیده روح و روانش از دست اینا
زن داییم رفته خونه پدرش اصلا تلفن هیچکسو جواب نمیده داییمم فقط تلفن دو نفرو جواب میده که اونم مادربزرگ و یکی از خاله عامه
روزی که دایییم ازدواج کرد افتاده توی جو و هرچی داشت و زده بود به نامش
همون روزی که ازدواج کردن کثراً میفهمیدن سرنوشت این ازدواج چیه با توجه به شناختی که از دو طرف داشتیم اما نظری ندادیم که نگن یه وقتی ما نذاشتیم ازدواج کنن
من اون موقع ۱۹ سالم بود همون موقع گفتم که آخرش ببینید سر مال و منال پدربزرگمه که جواب مثبت داده
چون سطح خانواده اصلاً به همدیگه نمیخورد نه اینکه بگیم مثلاً اون یکی بالاتر از این یکیه یا این یکی از اون یکی بالاتره نه بالاخره اون یکی تحصیلات داره این یکی پول داره
الانم سر این قضیه ونه رو راحت میخواد بگیره ماشینم میخواد بگیره سکهها را میخواد بگیره
اون موقع که جوگیر بود میزد به نامش ما چقدر گفتیم ولی خب گوش نکردن
که یه جلسه مشاورهای برن یه ور اینور برن
هرچی پدربزرگ من طی این سالها پیرمرد کار کرده الان باید بره سر مهریه جالب اینجاست همه ثروت پدربزرگمم همین پسر خورده ولی جشن عروسیشم چند تا چند تا جشن گرفته