اتوبوس جلو بیمارستان که نگه داشت یه پیر مرد تقریبا ۷۰ ساله سوار شد
بعد با صدای بلند گفت ای جماعت یه لحظه به حرفم جوش بدید
تو دستش دفترچه بیمه روستایی بود با چند برگه ازمایش
با صدای لرزان گفت دخترم داره شیمی درمانی میشه
من مستحق و نیازمندم
ندارم پول دکترش رو بدم
بعدش عیچکس بهش اعتنا نکرد جز یه خانم که یه اسکناس ۵۰ تومنی داد
منم پول نقد همراهم فقط ۳۰ تومن بود اونم شانسی برداشته بودم ک اگ کارت اتوبوسم شارژ نداشت نقد حساب کنم
همون ۳۰ تومن رو بهش دادم
دلم خیلی سوخت
کاش پول نقد بیشتری همراهم داشتم🥲🥲🥲