ببین بذار یه ماجرایی رو بهت بگم
من یه عزیز دل دارم که نسبتش رو نمیگم فقط بدون خیلی نزدیکه
این دختر نخبه ست و دکترا چند تا کشور بورسیه شد بخاطر مخالفت شوهرش نرفتن ، دانشگاه تهران بورسیه شد چون جزو سه نفر اول رشته ش بود باز شوهره نذاشت حتی دانشگاه برخلاف قوانین دو سال بعد مجدد بهش گفتن بیا دکترا بخون ، باز شوهره نذاشت یه جای بسیار معتبر کار میکرد شوهره میگفت نرو چون نمیتونی به من توجه کنی اینم نرفت ولی شغل خودشو راه انداخت الان درامد شوهرش یک سوم این دختر نیست ، آنچه خوبان همه تک تک دارن شوهره یک جا داره حتی رابطه جنسی نداره و به تازگی فهمیدیم که شوهره اساسا امکان باروری هم نداره بچه هم نمیتونه داشته باشه
این دختر حمایت قطعی و صد در صدی خانواده رو هم داره همه از دم از سال اول زندگی بهش گفتن هر تصمیمی که بگیری محترمه و حمایتت میکنیم
مخصوصا الان که شوهره نمیتونه بچه بیاره طلاقش خیلی آسون هم میشد
از همون اول بحث طلاق اینا مطرح بود دیگه سر قضیه بچه اوضاع خیلی جدی شد و تصمیم این دختر به طلاق شد ولی فرصت فکر کردن گرفت و در نهایت گفت نه من فلانی رو با همه ویژگی هایی که تا همین امروز ازش مینالیدم دوست دارم ما با هم کلی خاطره خوب داریم کلی باعث رشد من شد ، با مشاور هم صحبت کرد این تغییر نظر بخاطر ترس های درونی نبود بخاطر ترس از تغییر شرایط نبود بخاطر اختلال های روحی و وابستگی نبود فقط احساس میکرد انگار دوباره توی موقعیت تصمیم گیری قرار گرفته و این آدم رو دوباره انتخاب کرده
من اونی بودم که همیشه بهش میگفتم تو رو خدا طلاق بگیر این آدم سرش به تنش نمی ارزه و اون هم قبول داشت حرفامو ولی از وقتی که مجدد شوهرش رو انتخاب کرد دیگه حتی میگفت به شوهرت نگو فلانی مشکل باروری داره نمیخوام عزت نفسش پیش شوهرت خدشه دار بشه ، دیگه دوست نداشت من شوهرش رو دوزاری و بیشعور خطاب کنم
همین دختر که اصلا عزت نفس شوهرش براش مهم نبود وقتی دوباره توی موضع تصمیم گیری قرار گرفت و مجدد شوهرش رو انتخاب کرد نگرشش نسبت به شوهرش عوض شد و از دوست داشتنش حرف میزد
حتما از مشاور کمک بگیر و ببین چطور میتونی اوضاع رو تغییر بدی تو باید یه راهی پیدا کنی تا حال دلت خوب شه حتی اگر این گزینه اقدام به طلاق باشه باید تلاش کنی از این وضعیت دربیای