منم لایک کنید
اینا همین ک رسیدن مادر شوهرم گفت برید اتاق بخابید دختره. نرفت همگی نشسته بودیم پذیرایی شوهرم هم بود این دختره مانتوشو در اورد دیدم داره تیشرتش هم در میاره میخاست لباس زیرشو فک کنم عوض کنه البته اون سمت دیگه پذیرایی بودن من ب شوهرم گفتم عزیزم میری بیرون زهرا فک کنم میخواد لباس عوض کنه راحت نباشه شاید
اسی لایکم کن فردا ادامه اش بخونم خوابم گرفت
مادر شوهرممم هعی میگفت زهرا جان برو اتاق اینم میگفت ن زن عمو راحتم مامانشم با یه پوزخند مزخرف میگفت دخترم خجالتی نیست فلان .. اون شب هرکاری کردم شوهرم نیومد اتاق میگفت زشته همین پذیرایی همگی بخابیم دیدم این خانوم با یه شلوار و تیشرت دباره رو ب شکم دراز کشیده دقیقاااااااا روب روی شوهرم منم اتاق بودم از زیر در حرکات اینارو میدیدم دختره هعی سرشو از گوشی در میاودد ب شوهرم نگاه میکرد نشستم حاجی من چقد گریه کردم
لایک
فرداش عروسی بود من رفته بودم سالن برای میکاپم اینا هم خونه مونده بودن حتی ارایشگاه نیومدن بعد چند ساعت شوهرم بهم زنگ زد گفت اماده ای گفتم ن گفت برم پس من کت و شلوارم بپوشم خونه گفتم باشه برو حالا بماند ارایشگره ریدهههه بود تو فیس من واعصابمم از این طرف خورد بود
گذاشتی شوهرت با دختر عموش لاس بزنه وتو نشستی گریه میکردی
یا میرفتین خونه بابات میخابیدین
