آخ که آدم قدرنشناس عوض نمیشه که نمیشه
تمام طلاهایی که برام خریده بود رو دادم با کلی قسط و قرض تونست بزنه به کارش، دلم رضا نبودا ولی دیدم همه میگن خوبه منم قبول کردم، میدونید یه بار که بحثش بود جوابمو چی داد؟ گفت طلاها رو خودم خریده بودم دوس داشتم بفروشم!!!
گذشت و یکی دو سال بعد دوباره یه پول تقریبا زیادی که از پس اندازمون بود خرج کارش کرد و باز صفرمون کرد، من باز باهاش یه بار بحثم شد، برگشت بهم گفت به تو ربطی نداره! پولای خودمه!
اینا در حالیه که ماشین زیر پامونو فروختا، الان که میخاد ماشین بگیره، چشم بسته به پس انداز من، منم تا الان اوکی بودم ولی امشب یاد حرفای اونموقعش افتادم و گفتم یادته چیا بهم گفتی دو دفعه قبل؟ با پرویی تمام گفت خوب کردم و پولتم نخواستم.
خلاصه برگشت گفت دو سال پیش مگه راضی نبودی همه چیمونو بدیم برای کار؟گفتم دلم نه، فقط روی حساب حرف شماها گفتم باشه، گفت حرف کی؟ گفتم تو و بابام و داداشم، برگشت گفت به من اعتماد نداشتی چون اونا گفتن اینکارو کردی!!!
اخ که انگار اینو گفت تا سومین زخمشم به من بزنه و اشکمو دربیاره