نه میگم که تا بحال نفروخته بودم بعدش که فروختم یکروز بحث شد گفتم بخاطر ندونم کاریت طلا فروختم گفت فروختی که فروختی خریدم حالا فروختی
زنجیر طلا اول ازدواجون خر شدم برای تولدش خریدم سنگین رفت برای پسش قسط سربازیش فروخت که سربازی نره خب زرنگ بود که فردا روز مجبور نشه یوقت پول نیاز بود بفروشه خرج زندگی کنه حتما چشمش به مال من بوده سراینحرفش خیلی ناراحت شدم بجای تشکرش بود
مادرش هم خیلی پرررو هست فکر نکنی بفکر عروسه فقط بفکر خودش و دخترشه