بچه ها من خیلی سنم کم بود و واقعا خیلی اذیت شدم
زیاد درکی ازین که چه بلایی سرم اومده بود نداشتم و شب تا صبح رو تنهایی گریه میکردم
صبحا هم خودمو با کشیدن نقاشی و نوشتن هرچیزی که بهش مربوط بود آروم میکردم
ولی الان دلم خیلییی میسوزه برای بچگی خودم که یه حیوون چجوری بهم آسیب رسوند و نابودم کرد
چجوری آبروم رو جلوی خانوادم برد و من چقد نفهم بودم
دلم میترکه برای خود قبلنم که چقدر ساده و مظلوم بودم
دلم فقط با تاوان دادنش آروم میشه،کاش واقعا کارما وجود داشته باشه و کاش یه روزی نابودیش رو ببینم