اومدم نشستم تو حیاط
اصن نمیتونم قیافشو تحمل کنم
غذا میبریم شوهرم میگه مادرم تنهاست ببریم اونجا بخوریم به غذام لب نمیزنه فقط ایراد میگیره
بعد خودش یه زن بدبختی بوده که شوهرش بیکار بوده پسر بزرگشو جا مدرسه میفرسته دنبال کار، نون نداشتن بخورن بعد اینقد تو غذا عشوه میاد انگار دختر وزیره مثلا مرغ اگه همون روز نکشته باشن نمیخوره
ماهی اگه صید همون روز نباشه نمیخوره،
داشتیم میگفتیم فلان اتاق خونه رو تمیز کنیم گفتم اره اول وسیله های اضافیش باید جمع بشه بعد جارو و فلان
بعد گفت نهههه بلد نیستی اول جارو میکشم بعد وسیله ها رو هل میدم ته اتاق
کلا هرچی میگم میخواد ضایعم کنه