عنوان پیامتو که دیدم فهمیدم بارداری ناخواسته اس، آخه خودمم موقع بارداری ناخواسته سومی چن ماه اول همش گریه میکردم و آرزو میکردم ای کاش میشد به چند ماه قبل برگردم.
من شاغلم، بارداری اولمم دوقلو بودن، یه دختر یه پسر!
انقدر برا دوقلوها اذیت بودم که یعنی هیچ جوره قصد بچه بعدی نداشتم. به قول شما حوصله شب بیداری، غذای کودک، واکسن، پوشک گرفتن و... رو نداشتم.
منم آدم سقط نبودم، هفته های اول ترسیدم شرش دامنمو بگیره، ولی بعدش هی پشیمون میشدم چرا سقط نکردم، هم سرکار و هم خونه کلا کارم گریه بود. اصلا دوستش نداشتم. فقط از سر وظیفه سونوها رو میرفتم.
اما دیگه کمکم کنار اومدم، هر چند تا روز زایمانم پسرمو دوستش نداشتم. ولی دیگه وقتی اومد کمکم عاشقش شدم. یک صدم دوقلوها اذیتم نکرد. بچه خوبی بود. کولیک یا دردسر خاصی نداشت. از پوشکم راحتتر گرفته شد. بدغذا هم نیس اصلا، کلا بچه خوب و خوش قلقی از آب درومد. بااینکه منم از کاراشون خسته میشم و خیلی سختمه، ولی خوشحالم که هست. دوقلوهامم کلاس دومن.
بابت شیر و رسیدگی به بچه هم بخاطر لجاجت با همسرت، نزار بین خودت و پسرت فاصله بیافته. خودت و بچه رو از محبت همدیگه دریغ نکن. الان همین پسر خدا خواسته ام چت برابر دوقلوهام بهم محبت داره. تا جایی که اوکی بودی شیر بهش بده، همین خودش محبت میاره. البته منم شیرم کم بود، هر سه تای بچه هام بعد از چندماه کلا شیرخشکی شدن.