من چند تا داشتم محل کار مامانم میومدن فقط چهره مامانم رو دیده بودن میگفتن برای دوتا پسرم بیایم بعد هرچی مامانم میگفته دختر من سنش کمه داره درس میخونه قبول نمیکرده میگغته حرف بزنن حالا پسراش یکی ۲۳ سالش بوده یکی ۲۱ اخه من با بچه سال ازدواج کنم واقعا
یکی دیگه بود یک اقایی بود یکم شیرین میزد بنده خدا بابامو نگه میداشت میگفت باید ازت عکس بگیرم علاقه عجیبی این اقا به بابام داشت خخخ بعد پسرش مکانیک بود چند بار به بابام گفته بود اونم با خنده رد کرد ولی من که شوهر مکانیک دوست دارم دستای سیاه دوست دارم دستای بزرگ دوست دارم شغلشونم مردانست وای خدا شوهر مکانیم فقط بقیش سوسول بازیه
حالا واقعا با چه عقلی ندیده یکی رو خواستگاری میکنن ها چطوری