تو خیابون یکی منو دیده بود زنگ زده بود مامیشو کشیده بود اونجا ک حرف بزنه با مامانم بعد زنگ پشت زنگ من میگفتم ن
پسره منو تو خیابون دید شروع کرد فحش دادن ک الی بلی فلانی بهمانی
من کلاس پنجم بودم
یه روزظهرجمعه دوست بابام باکل خانوادش اومدن خونمون سرزده ،وگفتن اومدیم خواستگاری ،خواهرم اومدسلام کردورفت که رفت ،دوست بابام شروع کردبه صحبت کردن وتعریف ازپسرش وخودش وخانوادش ..منم وسایل پذیرایی وگذاشتم ونشستم ،بابامم گفت دخترم اصلا قصدازدواج نداره ،پسرشون زل زده بودبه من ،بعدباباهه هی اصرار..دیدم پسرش یواشکی به باباهه یه چیزی گفت ،باباهه هم به بابام گفت ،این دخترت که نشسته اینجاروبده به ما😂
ولی من خوشم نمیاد کسی به انتخابم بخنده یا مسخره کنه
بالاخره منم تو اون رابطه بودم و اون شخصو پذیرفته بودم
پس کنسله😁😂
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
