دقیقا توسربازی هم باهمشون مشکل داشت همش زنگ میزد گریه زاری پیش مادرم که هیچکی باهام حرف نمیزنه همین چند ماه پیش باافتخار تعریف میکرد سربازی که بودم بایکی دعوام شد بهش لگد زدم برگشت گفت من عمل کردم آدم باش واینا تازه باخنده وافتخارم تعریف میکرد انگار چه کار شاخی کرده با بایکی مشکل داشتم بین من وخودش پرده مشیده بود که منو نبینه
انقدر احمقه تو جمع هم بخدا بلد نیست یه کلمه حرف بزنه آدم ازش خجالت میکشه